منطق

 
سلاح سرد آدمهاییست

 
که دلشان بی دفاع شده است ...
 

 

 جادهـ هایــــ بی پایان را دوست دارمــــــ

دوست دارمـــ باغ هایــــــــــ بزرگـــــ را 

رود خانهـــ های خروشــــــان را 

من تمامـــ فیلم هایی کــهـــ در آن ها 

زندانیــان موفق بــهـــ فرار میــــشوند 

دوستــــــــ دارمــــــــ

دلتنگــــ رهایی ام 

دلتنگــــــ نوشیدن خورشـــــید 

در مـــن یک محکــــوم به حبس ابـــد 

پیـــــر و خمیـــــده 

با ذره بیــــــنی در دست 

نقشه هایـــ فـــرار را مـــرور میکنـــــد

حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم گفت: دارم میمیرم گفتم: یعنی چی؟ گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟ گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد. گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟ فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟ 

 

بقیه در ادامه مطلب ...

ادامه مطلب

نوشته شده در  برچسب:زندگی , مرگ , داستان کوتاه , داستان زیبا , تلنگر , داستان جالب , ,ساعت   توسط B.M 
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد